باران عشق

!...روز و شب باران ِ عشق می بارد این حوالی

باران عشق

!...روز و شب باران ِ عشق می بارد این حوالی

لبریز از باران عشق و عاشقی...

میخواهم بنویسم

اما سکوت را بیشتر دوست دارم این روزها....

روزهای آرامیست،

آرام ِ آرام...

سکوت میکنم و به صدای بارانی گوش می دهم که یک روز عاشقم کرد...

یک روز آبان ماه 87 که محال است یادم برود...

بارانی که تمام ِ مرا خیس کرد و شستشو داد با عشق...

و برایت نوشتم امروز از آسمان "love rain" می بارید...

پیامکی که هردومان از حفظ هستیم از بس مرورش کردیم...در روزهای سخت ِ قبل از وصال....

آری...

باران ِ عشق بود و دلیل آن همه باران آن روز من و تو بودیم و خدا چقدر قشنگ همه چیز را چیده بود...

صدا...دوربین...حرکت!

قلب هایمان را چه خوب عاشق کرد کارگردان زندگی و ما چه خوب اجرا کردیم نقش عاشقی را...

چه زود گذشتند آه...دلم برای تمام ثانیه های آن روزها تنگ شده است....

روزهای سرد و بارانی ِ پارک ساعی که محال است یادمان برود!

...
..
.

.

(نوشته شده در آذر ماه 91 که ناتمام ماند و فرصت نشد ثبتش نمایم تا امروز....)


پ.ن1: دلم برای اینجا تنگ شده بود....یادگار روزهای جوانی و عاشقی....آن وقت ها که واژه ها با دستانم آشنا بودند و احساسم را به راحتی ثبت میکردم....هنوز هم از احساس لبریزم....لبریز تر از گذشته....امبدوارم باز هم بتوانم گوشه هایی از این حس را بنویسم....


پ.ن2:اتفاقات خوبی در این مدت افتاده است.....مثلا" یکی اش انتقالی گرفتن همسرم به تهران است که از مهرماه سال گذشته نفس هایم آکنده از عطر نفس های اوست....خدای مهربان با هر نفس هزاران بار شکر....


پ.ن3: بی صبرانه منتظر اولین باران پاییزی ام....برای قدم زدن در پیاده رو های ولیعصر....دو تایی دست توی دست هم....

حدیث مکرر بغض و جدایی...

1.

کاش هرگز صبح نشود...
صبحی که تو را هزاران کیلومتر از من دور می کند و 
آغوشم را چهارده روز خالی....
چقدر سخت است این لحظه های آخر...



2.

دعای سحر در فضای خانه جاریست...
تو در راه فرودگاه و
من در حال نوشیدن آخرین قطره های لیوان ِ آب ِ نیم خورده ات....
با حسرتی که مبادا تمام شود....
مثل ثانیه های باقیمانده تا اذان صبح که تند تر می شود....
مثل صدای قلبت که چند دقیقه پیش وقتی سرم روی سینه ات بود می شنیدم....
آه...باز هم نتوانستم جلوی این اشک ها را بگیرم...
ببخش مسافرم...ببخش....

...


پ.ن1: موسیقی متن فیلم اعتراض ساخته مجید انتظامی

پ.ن2: بغض.....

عاشقانه های ناب(1)

روزهای عجیبی دارم...نمیدانم چرا...

حال خوبی است...اما عجیب...

حس عاشق شدنی دوباره...

از همان عاشق شدن ها که آدم را ذوب می کند...

عاشق کسی که همه ی زندگی من است...

هر لحظه برایش میمیرم و آرزویم گوشه ی چشمی از اوست...

چشمانم خیس است و مانیتور را تار می بینم...

عاشق شده ام دوباره....دلم بی قرار است....

بی قرار دیدنش...بی قرار حرف زدن با او....غرق شدن در او...

عاشق کسی که آنقدر عاشق دارد که کسی جز خودش نمی داند و 

تهنا معشوقی است که عاشقانش به هم حسودی نمیکنند...

دلم برایش تنگ است...آخ که خیسم از اشک...

یعنی دوباره مرا می پذیرد؟

دوباره بشوم زهرای او...

زهرایی که پارسال همین روزها نیمه شعبان در مسجدالنبی ذوب شد از عظمت آنجا و

وقتی به کعبه رسید دیگر هیچ شده بود...فقط او بود و من نبودم اما حالا....

آه....

حالا می شود آیا دوباره مرا بشکنی و از نو بسازی؟

خداجان عزیزجان مونسم ارحم الراحمینم...

ببین این قطره های اشک را که روی میز می چکند....

آخ که فقط خودت میدانی در این دل چه میگذرد و تا چه اندازه دلتنگ روزها و خلوتهای عاشقانه مان است...

کمکم کن نازنین خدا....مهربانم میخواهم دوباره زهرای تو بشوم...

همانی که شبها برایت نامه می نوشت و حالا ماههاست برایت ننوشته و عجیب دلتنگ حرف زدن با توست....

آخ عزیزم....عزیزم...عزیزم...

می شود دوباره آرامم کنی؟ بشوم همان زهرای آرام قدیمها...

من این دلشوره ها را دوست ندارم....این اضطرابها....این تلاطمها....

عزیز دل و جانم....مهربان خدایم....

من آمدم! همچون کودکی که که به آغوش مادر پناه می برد...

آرامشم....همه وجودم...عشق همیشگی ام...

این تو و زهرای تو.....

پ.ن1: نمیدانم چه شد چه نوشتم دستانم بی اختیار نوشتند و چشمانم بی اختیار گریستند....

پ.ن2: سالگرد سفر به کعبه ی عشق....اخ که چه غرق حسرتم کاش بشود دوباره...

پ.ن3:موسیقی وبلاگ موسیقی فیلم خداحافظ رفیق است فیلمی که همیشه غرق اشکم می کند... البته بیشتر از همه عاشق اپیزود اخرش هستم....اپیزود گل شیشه ای...که موسیقی اش همین الان دارد پخش می شود و اشکهایم را روان کرده....آدرسش اینجاست:

http://s2.picofile.com/file/7143489993/khodahafez_rafigh02_www_BGH_ir_.mp3.html

پ.ن4:پنج شنبه صبح زود ان شاءالله میروم بهشت زهرا قطعه شهدا و مزار شهیدان گمنام را می شویم و با هر کدامشان حرف میزنم و درد دل میکنم....نذرم این بود...قبر چهل شهید گمنام...

پ.ن5:دلتنگتم همسفر... همسفر کعبه ی عشق... دلتنگ آن روزهام... دو تایی مُحرم شدنمان... دوتایی طواف عشق کردن... دلتنگ شب نیمه شعبان پارسال... یادت هست؟ بین الحرمین.. بین بقیع و حرم پیامبر... سوره یاسین ها... خدا کند تکرار شود عزیز دل... برای همسفرت دعا کن مهربان همسرم...



یه دوست فراموش نشدنی...

تو خونه ی ما بعضی دوستای مجازی هستند که اسمشون رو زبونمه...

پیش همسر یا حتی چند روز پیش خونه ی مامانینا...

از همه بیشتر...نگار و آلوچه و عسل بانو...

شاید بخاطر تشابه زندگیامون...کار همسرامون...شایدم بخاطر نزدیکی روحمون به هم...

و دلیل مهمترش ماه بودن و بی نظیر بودنشون....

انقدر که من تو خونه پیش همسر میگم الوچه اینطوری...نگار اونطوری...از دوستای دیگه ام نمیگم...

شبا هم تو رختخواب وبلاگاشونو با گوشی میخونم و با همسری میخندیم یا بعضی وقتا بغض میکنیم و اشکامون...خودشم میدونه....


اما این روزا...


آلوچه جونم....

قربون این اسم مستعار بامزه ات بشم....

هم اسم خودم...زهرا جونی....

برگرد...اینبارم برگرد و یه دنیا شادمون کن....

بازم بهم بگو زهرای جیمفنگ!

بیا عزیز دلم....الان فقط نگرانی و غصه ام تویی و دل مهربونت که انگاری شکسته...

خدایا دل آلوچه رو به خودت میسپرم....خودت از نو بسازش و الوچه ی شادمونو بهمون برگردون...


زهراجونی نمیدونم اینجا رو میخونی یا نه....

ولی خیلی خیلی خیلیییییییییی نگرانتم........

زود بیا و بگو هیچی نبوده...آخه تو دلت دریاییه من میدونم....

میدونم که میتونی ببخشی و فراموش کنی بخاطر قلب پاک و مهربونت....

عزیزکم برات هر لحظه دعا میکنم و مطمئنم برمیگردی...



دوستای مهربون....دوستای مشترکمون....

واسه آلوچه ی مهربون دعا کنین...واسه دل پاک و مهربونش....

همسری دعاش کن دوست شیرازی مهربونمو...

خدایا خودت هواشو داشته باش....

به قول خودش:


یا امام رضا(ع)....


در امتداد شب تا سحر...

دلم برای نوشتن تنگ شده...

میدانم که دیر آمدم...

میدانم که حالا دیگر خیلی دیر شده برای عذرخواهی های همیشگی از تاخیرها

یا به قول یه عزیز دلی جیمفنگ ها! :)))

اما روزهای سختی بود...و هست...

ترم آخر...کارآموزی...پروژه...

که تمام وقت و زندگی ام را گرفت و البته بی ثمر ماند...

آری با بغض می نویسم...

از سر شب که دو ساعت گریستم تا الان که خوابم نمی رود (ساعت 4 صبح)،

مدام این سه ماه را مرور میکنم...تمام سختی هایش....

و البته صدای گرم و دلداری های تو از پشت تلفن _که اگر نبود بی شک مُرده بودم _و هق هق من...

آه....

ولش کن...

تمدید میکنم برای تابستان...اما حیف ِ وقتی که رفت....

بی خیال!


دلم برای عاشقانه های اینجا تنگ شده!

راستش را بخواهید جدای اتفاقات بالا بهار خوبی داشتم....

مثل تمام بهار های عمرم...که من دختر بهــــــارم!

و مَردم...مرد صبور و مهربانم....که لحظات بهاری ام را مدیون او هستم....

تمام شادی هایم را مدیون تو ام....

دلخوشی ام را....نفس کشیدنم را....همه اش را مدیون تو ام....


به همین لحظه های آسمانی قسم،

به این اذان صبح،

به این کعبه ای که مستقیم از شبکه یک نشان داده می شود و

من در میان بازوان مردانه تو طوافش کردم قسم،


عاشقت هستم!

عاشق ِ عاشق ِ عاشق....

مرد بی نظیر و دوستداشتنی من...

تکیه گاه شانه هایم...